من می دانم که عده ای خود را به بی خیالی و بی حسی زده اند، عده ای فقط پیروی می کنند، عده ای دچار برداشت اشتباه هستند و خوب عده ای هم فریبکارند. دلیل دقیق هیچ کدام را نمی دانم.
چگونه باید کلید باشم در صورتیکه که دانش کافی ندارم؟ در صورتیکه یک نفر بیش نیستم؟ در صورتیکه صبر کافی ندارم؟ این امتحان صبر تا کی ادامه دارد؟ و چرا مدام سخت تر می شود؟!
قرار بود چون و چرا نکنم فقط دقیق ببینم بی تعبیر و بی تفسیر، بدون قضاوت، راه حل خودش پیدا می شود البته تو اگر بخواهی خودش پیدا خواهد شد. تنهایم نمی گذاری می دانم. هیچ وقت نگذاشتی.
اعتراف می کنم تو خود کلیدی، خودت عقلی و حکیم و علیمی، خودت عشقی. خودت همه کاره ای و من هیچم هیچ. هیچی که بدور خودم می پیچم. هر کاری می کنم باز همانم که بودم شاید کمی متعادل تر شده باشم.